Loading...

خداوندا؛ مرا یاری ده همواره قدم هایم برای #عدالت بردارم از قلمم جز #حقیقت جاری نگردد شعله خدمت به #عدل_و_داد در دلم خاموش نشود گر در #دلم شوق فریادرسی در #وجدانم نور ایمان در #باورم رجحان صداقت کم فروغ شود جایگاه #وکیل_بودن #وکیل_ماندن باز پس گیر چون آنگاه خود را لایق آن نخواهم دانست

می دونید چرا میگن "دلت دریا باشه" وقتی یه سنگ رو تو دریا میندازی فقط برای چند ثانیه اون رو متلاطم میکنه و برای همیشه محو میشه ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا ماندگار هست. سعی کنیم مثل دریا باشیم... فراموش کنیم سنگ هایی که به دلمون زدن با اینکه سنگینی اش رو برای همیشه تو دلمون حس می کنیم...

بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین. دیر گاهیست که گلو، بغض مکرر دارد... چند روزیست دلم، حالت رفتن دارد... جگرم، خون شده از چالش این، احساسم...! که سرم، تاب ندارد به روی بدنم...! در جان ما غرور و غیرت و غم، آفریده‌اند‎...! دجّال ها و حرمله ها را مهاجم و...! ما را "مدافعان حرم" آفریده‌اند‎...!

گوشه حجله یکی بال و پرش می‌سوزد. نفس و حنجره و چشم ترش می‌سوزد... نامسلمان یک نفر نیست، جرعه ای آب رساند. پسر فاطمه (ع) دارد جگرش می‌سوزد... ای‌ ام فضل دختر مأمون، کف مزن و هلهله مکن! این سم سینه سوز، ز من پر گرفته است.. دردی که بود در دلم از سر گرفته است... این حجره بوی روضه مادر گرفته است...!

آمدم در عمق چشمانت تماشایت کنم با نگاهی عاشقانه،بلکه شیدایت کنم گم شدم در عمق چشمان سیاهت ناگهان مثل بیت مثنوی،باید که معنایت کنم کوکب احساس من امشب چه نورانی شده پس فرود آ بر دلم تا من هویدایت کنم تنگ در آغوش من یا اندکی نزدیکتر بخت با من باشد و شاید که اغوایت کنم

دلم برای روزهایی تنگ است که میدانم باز نخواهند گشت… برای پدرم که دیگر حضورش را احساس نخواهم کرد… پدرم روزت مبارک

تقدیم به پدر حقیقی مان، امام زمان: ای سفر کرده موعود بیا که دلم در پی تو در به در است جان ناقابل این چشم به راه برگ سبزی به تو، روز پدر است

آسمان قسمت مابودکه بی بال شدیم دل به فریادسپردیم ولی لال شدیم مابه این حنجره گفتیم که لب وانکند عاقبت پای سکوت دلمان چال شدیم خوب رسیدیم چومیوه به هرشاخه ی عشق درنظربازی عشاق همی کال شدیم آن قدرمی بزنم تااجل آیدبه سرم رقص کنان عاقبت مست به دیدارخداخواهم رفت

چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست...

جایی نوشته بود: ‏تو تاکسی، یه پسربچه به مامانش میگفت حس میکنم دارم خفه میشم. مامانش گفت چرا عزیزِ دلم؟ گفت آخه حوصله ندارم نفس بکشم.. چقدر حالِ این روزای یه سریامونه..