Loading...

از باغ مي برند چراغاني ات کنند تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند اين بار مي برند که زنداني ات کنند اي گل گمان مکن به شب جشن مي روي شايد به خاک مرده اي ارزاني ات کنند آب طلب نکرده هميشه مراد نيست گاهي بهانه ايست که قرباني ات کنند