Loading...

کودکی در کوچه گریه می‌کرد. مردی گفت؛ کسی با تو بازی نمی‌کند؟ کودک: آیا خدا ما را برای بازی آفریده؟ مرد؛ پس گریه‌ات چیست؟ کودک: مادرم نان می‌پخت، چوب‌های بزرگ آتش نمی‌گرفتند، چند هیزم آتش زد، گذاشت کنار چوب‌های بزرگ. اکنون فکر کردم نکند ما از هیزم‌های ریز جهنم باشیم. آن کودک إمام یازدهم ما بودند ...

سلام حاجی باعرض تسلیت شهادت امام حسن عسگری وعرض تبریک بمناسبت سالروز آغاز امامت مهدی موعود(ع)برمحضر جنابعالی وبیت محترم


3

ألا ای أحمد رند و شکرریز فزون انبان تو از قند تبریز


2

چو تبریکت به ما واصل همی گشت همی قلبم ز مهرت همچو کاریز


2

سلامم را ز تهران شو پذیرا که شوق دیدن تو گشته سرریز


2

"چرا چون لاله خونین دل نباشم؟" که از لطف خدا، مهر تو لبریز


2

واقعا خیلی جالبه این همه درایت و اعجاز کلام در یک کودک معصوم.


0