Loading...

چشم مست یار من میخانه می ریزد بهم محفل مستانه را رندانه می ریزد بهم دل پریشان میکند امواج گیسوی نگار تا که موی آن پری بر شانه می ریزد بهم ای دل آن نامهربان گر مهربان گردد به من از نشاط خاطری دنیا نمی ریزد بهم