بدرقه‌ی سلیمان شور قیامت است این، شرح و بیان ندارد/با چه زبان بگویم؟ عشق زبان ندارد. خواست دلم از این غم، شرح دهد به عالم/نامه خوش است أما، خامه توان ندارد. زنده تویی که رفتی، مرده منم که ماندم/من چه بگویم از تو؟ مرده که جان ندارد. افشین علآء

- بدرقه‌ی سلیمان شور قیامت است این، شرح و بیان ندارد/با چه زبان بگویم؟ عشق زبان ندارد. عقل نشسته حیران، لفظ گرفته پایان/شعر دَرَد گریبان، تاب بیان ندارد. آمده‌اند مردم، از همه سو به تشییع/بدرقه‌ی سلیمان، پیر و جوان ندارد. خواست دلم از این غم، شرح دهم به عالم/نامه خوش است أما، خامه توان ندارد.


0

صف زده‌ شد بهر سو، لشکر حق و باطل/چون تو سپهبد أما، ملک جهان ندارد. گرچه نفس به تنگی، می‌کشم از فراقت/مرگ به این قشنگی، آه و فغان ندارد. زنده تویی که رفتی، مرده منم که ماندم/من چه بگویم از تو؟ مرده که جان ندارد. حسرت آن نگاهت، کشت مرا که شعرم/این همه لطف و خوبی، دارد و آن ندارد.


0

حال که در دو عالم، این همه سود بردی/یک نظری به ما کن، این که زیان ندارد. افشین علآء


0