درود. با احترام، صبور باش، که رنگ رخسار سرنوشت دگرسان شود. امروز، زنگ مهرورزی مهرگان صدا کرد، تو را.! ورودت را به آوردگاه داد و دانایی تبریک می گویم. بردبار باش.!

درود. » سران بسیار داشتتن خطرناک خواهد بود. باید یک تن سالار و یک تن شاه باشد، آن هم کسی که زئوس عصای پادشاهی و حق داوری را که نشانه فرمانروایی است به او عطا کرده باشد. ( هومر ، 1390، ایلیاد و ادیسه، برگ54)

درود. باران که خیس شد، دستی بر سرش کشید ولی، از برخورد دو ابر ترس نداشت، زیرا، می دانست برخورد انرژی زاست.

درود. ابر بترکد، از حسادت سرما. دلت به حال حسادت خویش باشد، که بترکد از مهر. جوش سرریز کند لبخند بهاریت را، آهای اردیبهشت. فردا، آزمون انسانیت برپاست، دانستی محفلش کجاست؟ تک زنگی بزن.

درود. گفت: آنجا در همین دور و نزدیک چزبرک کاشته اند. آگاه کرده اند چزبرک را. اگر دانستی دیگران را خبر ده.

درود. آب را از تنور درآورده اند. صلح را از جنگ. نردبان را از بام. گرما را از سرما. هنوز بهار را نترنکانده اند. بهوش باش. بهار رسد، چه شود.

درود. بدون خطر نمی شود بر خطر چیره شد. این جمله متبادر کننده گفتار حنظه بادغیسی است که گفته است: مهتری گر به کام شیر در است شو خطر کن ز کام شیر بجوی یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی