Loading...

وقتى صداى نقاره غروب‏هاى صحنت قدم‏هایم را میخکوب مى‏ کند، فریاد رضا رضا را در متن موسیقى محزون مى‏ شنوم و بغض شکسته‏ ام را تقدیم دیدارت مى‏ کنم.

رضا جان! دانه کدام انگور جرئت یافت که طعم ذلت مأمون را به کام تو بچشاند تا قبله هشتم را در صبر و لبخند خویش بنا کنى؟

دلم که می گیرد به آسمان نگاه می کنم آنوقت با خود می گوییم این همان آسمانیست که بقیه ی آدم هایی که غمگینند به آن نگاه می کنند حس خوبیست تازه می فهمی که تنها نیستی

سلام میدهم از بام خانه سمت حرم چه میشود که بیایم منم قدم به قدم؟ یک اربـعین طلبیدن برای تو سهل است حرم نرفته بمیرم برای من سخت است