Loading...

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی غزلیات سعدی